حس و حالم

ساخت وبلاگ
حس می کنم اختلال دو قطبی داره. واقعا از دست کارهاش خسته شدم و به بن بست رسیدم. مشکلات پسر از یه طرف و مشکلات پدرش از طرف دیگه.هیچ تفریح و خوشی ای در زندگی ندارم. فقط کار و بعد خونه.تمام.همش دیدش بده تهمت میزنه و نمیتونه ثابت کنه تو فکرش فقط افکار منفیه. خونوادشم که مثل خودش عقل کل میدونن خودشونو.۹۹درصد مشکلات زندگیم افکار بیهوده و منفیه. بهش میگم برو مشاوره نمیره. تهمت میزنه قهر میکنه بعد چند روز دوباره حالش خوب میشه بدون عذرخواهی و بدون اینکه تهمتشو اثبات کنه. نمیدونم منو چی فرض کرده و نمیدونم با کی صحبت کنم. خونواده خودش که جبهه میگیرن و همش ازش حمایت میکنن. خودش هم که فقط حق به جانب خودش میگیره و اشتباهش حاضر نیست بفهمه و به فکر نفر سومی به نام مشاور هم اهمیت نمیده. از نظر ذهنی خیلی خسته ام. گاهی میگم منو ساده فرض کرده و سرش جایی گرمه و کسی بهش راهکار میده. به محض اینکه میره سر کار عوض میشه رفتارش. یکنواخت که خونه هست فرق داره. خیلی احساس تنهایی و بی کسی می کنم. از من چیزی که در ذهنش ساخته نیستم.کاش بفهمه که این اشتباهاتش چقدر عذابم میده کاش بفهمه و اگه هم آگاهانه این کارو میکنه خودش بفهمه و این قدر باعث اذیتم نشه. مرد گنده هفته ای دو سه بار قهر میکنه بدون اینکه صحبت های منو بشنوه فکر میکنه فکرش درسته. تصمیم گرفتم این بار که بعد دو سه روز حالش خوب شد دیگه جوابشو ندم که هربار فکر نکنه هر حرکتی کرد دفعه بعد به راحتی میبخشمش و دیگه این کارهای بچگانه بذاره کنار.واقعا خسته شدم شاید مقصر خودمم که زیادی کنار اومدم.باید ادب بشه حس و حالم...ادامه مطلب
ما را در سایت حس و حالم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : daftarkhaterat97 بازدید : 26 تاريخ : يکشنبه 8 بهمن 1402 ساعت: 2:48

خانم ت ... چندین روزه که خیلی سرد برخورد میکنه البته من به رسم ادب سلام کردم و وقتی کامل مطمئن شدم جواب نمیده، دیگه نه سلام و نه خسته نباشید و نه خداحافظ...معاونی که باش! قرار نیست من زیردست و برده ی تو باشم. نمیتونه انتقام بگیره، میاد از روش‌های مختلف استفاده میکنه عقده ای. باید برم درست حسابی تو روش وایسم ادبش کنم. میخواد فقط اقتدارش ثابت کنه .چنان اقتداری حالیت کنم... البته من نباید اجازه بدم در جمع خرابم کنه. سلام کلی میگم در جمع و اگه پاسخ نداد خودشو خراب کرده. نباید طرز رفتارش باعث بشه دید بقیه به من بد بشه. یه چند روزی باید مقاومت کنم و ادبش کنم. فکر کرده چون معاونه هر سخت گیری ای میتونه کنه و من سکوت کنم. جاه طلب عقده ای. میاد کلاس فقط غائب ها رو میپرسه میره. دفعه بعد اونم میدم بچه ها براش ببرند. حس و حالم...ادامه مطلب
ما را در سایت حس و حالم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : daftarkhaterat97 بازدید : 29 تاريخ : يکشنبه 8 بهمن 1402 ساعت: 2:48

هی خانم ت ... فکر کردی ساده ام .نه گلم، شکستت میدم با جنگ نرم مثل خودت ...ذهنم خسته ست. دوست دارم چند ماه مرخصی بگیرم و بخوابم و فکر نکنم. باید خودمو درگیر کاری غیر از شغلم کنم که اینقدر فک و وسواس نیاد سراغم و هی سخت بگیرم.و اما از خونه ی مادر شوهر... چهلمشون تموم شد، ولی اهالی خونه همون طور که گفتم تصمیم دارن چراغ خونه رو روشن نگه دارن. شنبه و یکشنبه نوبت دو تا خواهرا و دوشنبه نوبت ماست. احتمالا سه شنبه و چهارشنبه هم نوبت ما و طبق معمول پنجشنبه و جمعه که راحت تره و آخر هفته نوبت جاری. اونم که معمولا آهر هفته ها میومد، برنامه اش به هم نمیخوره و طبق روال معمولش هست.البته هنوز یکشنبه نشده امروزم خواهر شوهر کار داشت و نوبت رو سپرده به ما!!! کم گرفتاری داشتیم سرایداری خونه هم سپردن به ما. ضمن اینکه پول آب و برق و گاز و تلفن هم تقسیم بر ۴ میشه. ما که خونه مون همینجاست و ذینفع نیستیم و باید مخارج اسکان اونها رو هم تقبل کنیم. نمیدونم والا این چه تصمیم مسخره ایه وقتی مادرشون نیست، خودشونو مقید میدونن چراغ خونه رو روشن نگه دارن. اون موقعی که بود، ازین خبرا نبود. همش خودشونو درگیر و گرفتار زندگی نشون میدادن و فقط زنگ میزدن در صورتی که بچه هاشونم بزرگ بودن و توان مالی و جسمی سر زدن به مادرشونم داشتن. الان چه فایده ای داره؟ جز اینکه باز خودشونو راحت کنن و بار مسئولیت رو دوش شوهر من . حالا ۳تا چراغ خونه رو باید روشن نگه داریم. خونه خودمون، خونه باغ و خونه مادر همسرم. حالا کی میخواد پول این همه چراغو بده خدا داند... عذاب وجدان خودشونو میخوان با این کارا پوشش بدن. بدم میاد از افراط و تفریط این خونواده ی انتقاد ناپذیر. تازه یه چیز دیگه: قرار شده هربار هرکی بره خونه مادر شوهرم سهم غذاشو با خ حس و حالم...ادامه مطلب
ما را در سایت حس و حالم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : daftarkhaterat97 بازدید : 33 تاريخ : سه شنبه 25 مهر 1402 ساعت: 15:41

قرارشد تا روز چهلم، دو تا خواهر شوهرام بمونند خونه مادر شوهرم و بعد از اون هر کدوم از خواهر برادرها هفته ای دو روز اونجا باشن که چراغ خونه همیشه روشن باشه. روحش شاد ولی نمیدونم واسه روشن نگه داشتن چراغ یه خونه آیا همشون روی حرفشون هستن یا فقط ما که نزدیکتریم باید کارها رو انجام بدیم؟!! فکر نکنم با شر ع سرما و برف و بارون، کسی به قولش عمل کنه و مقید باشه و احتمالا دوری راه رو بهانه میکنن و فقط همسر من باید اونجا باشه.آخه یکی نیست بهشون بگو خواهر من، وقتی مادرتون زنده بود باید این رسمو ایجاد میکردید و همه موظف بودید هفته ای دوبار پیش مادرتون باشید.الان که نیست، فقط چراغ خونه روشن باشه کافیه.اونم ما روشن میکنیم ولی دیگه نخواید که از کار و زندگیمون بیفتیم...........و اما مدرسه.... خانم ت معاون به ظاهر خوش برخورد و در باطن جاه طلب ما اون کلاسی که مدنظرم بود در اختیارم نذاشت و زرنگ بازی در آورد. یه کلاس ۲۴ نفره ولی سطح پایین بهم دادن.منم به شیوه خودم تصمیم دارم ادبش کنم. سکوت دلیل بر نفهمیدن نیست. نرم نرم درستش میکنم. من که قلبا بچه ها رو دوست دارم ولی تو این کلاس پسرم دوست نداره باشه . خانم ت میتونست جوری تنظیم کنه که همه چی به کام منم شیرین باشه ولی نکرد. سرم خیلی درد میکنه.امروز آفتاب شدید بود و احتمالا به خاطر بیرون رفتن در آفتاب سردرد میگرنی گرفتم و البته فشار عصبی این چند روز شروع مدرسه و معضل اینکه کلاس پسرم با من باشه. به شدت خسته و خواب آلودم. حس و حالم...ادامه مطلب
ما را در سایت حس و حالم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : daftarkhaterat97 بازدید : 53 تاريخ : سه شنبه 11 مهر 1402 ساعت: 1:29

دیر بود، ولی پا روی غرورم گذاشتم. روز تشییع جنازه موقعیت مناسبی نبود و نظر همسرم این بود که اون روز نیام تا کمی آرومتر بشن و تو موقعیت بهتری برم.صبر کردم تا روز سوم. با وجود اینکه برام خیلی سخت بود، دیگه خودمو برای هر برخوردی آماده کردم. چند ساعت قبل از مراسم، رفتم خونه مادر همسرم و به خانواده همسرم تسلیت گفتم.البته دیر بود ولی تنها کاری بود که ازم برمیومد. کاری که اونها هم میتونستن موقع مرگ پدرم انجام بدن و حتی تلفنی یه تسلیت کوتاه بگن. ولی این کارو نکردن. و میدونم خیلی سخت بود براشون، اما برخورد بدی باهام نداشتن و برای آرامش روح مامانشون بخشیدن. میدونم که رفتن الان من به اونجا هیچ فایده ای نداره و خودم هم عذاب وجدان دارم. اما همه شون میتونستن شرایطی فراهم بیارن که این اتفاق لااقل دو روز قبل از مرگ اون مرحوم اتفاق بیفته ولی با وجود اینکه مادر همسرم در زمان حیاتش راضی بود که به سمتم بیاد ولی غرورش اجازه نمیداد و دختراش هم همراهی نکردن. ولی بعدش مدام میگفتن که مامان شما رو خیلی دوست داشت و دائم از خوبیهایی که در حقش کردین میگفت و یاد آوری میکرد و پشیمونن از اینکه این لطف رو در حقش نکردن. امیدوارم کوتاهی منو ببخشه و حلالم کنه. لااقل الان که میبینه من چی کشیدم و بر من چه گذشت.نگران سرگذشت خودمم.مخصوصا که یه فرزند بیشتر ندارم و معلوم نیست در پیری چی به سرم میاد. سعی کردم بد نباشم اما بد پیش اومد و بد شد. رفتن بزرگ خانواده خیلی سخته و جاش با هیچی پر نمیشه. این غم و اندوه در کنار هوای ابری و سکوت و ثانیه هایی که اصلا نمیگذره، خیلی فضا رو سنگین میکنه. حس و حالم...ادامه مطلب
ما را در سایت حس و حالم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : daftarkhaterat97 بازدید : 35 تاريخ : جمعه 31 شهريور 1402 ساعت: 11:45

از وقتی من دوباره به خونه مادر همسرم سر زدم، جاریم کمتر اونجا حضور داره. نمیدونم چرا؟ اوایل هم همینجوری بود. دو تا خواهر شوهرم قراره تا روز چهلم مادر شوهرم، هر روز خونه ش بمونند و چراغ اونجا روشن باشه و مثل قبل اونجا رو تمیز و مرتب نگه دارند. همه شون هر روز دور هم جمع میشن. منم برای همراهی با همسرم هر روز باهاش میرم. ولی واقعا حوصله ام سر میره و حرفی برای گفتن ندارم. حس میکنم فضا سنگینه و چون من دیر اومدم، نباید حرف بزنم و اظهار نظر کنم و خجالت میکشم. البته قبلا هم زیاد حرف نمیزدم ولی الان چون بعد از مرگ مادر شوهرم اومدم، اصلا حس خوبی ندارم و حس میکنم اضافی و منفور هستم. ضمنا قراره این خونه به همین صورت و با همین چیدمان به یادگار بمونه و چراغش همچنان روشن باشه...دوست داشتم سالهای آخر هم مثل اوایل محبوب باشم. اما بد تموم شد و این پایان بد برام خیلی آزار دهنده ست. خیلی... نمیدونم باید چیکار کنم که از سنگینی این حس کم بشه و بتونم تعامل بهتری با جمعی که پیششون شرمنده ام داشته باشم. گاهی هم فکر میکنم شرمندگی من ربطی به این ماجرا نداره و باید خودمو تغییر بدم و نذارم از خجالتی بودنم سوء استفاده بشه و در زندگیم مداخله بشه.نمیدونم،نمیدونم، نمیدونم... حس و حالم...ادامه مطلب
ما را در سایت حس و حالم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : daftarkhaterat97 بازدید : 39 تاريخ : جمعه 31 شهريور 1402 ساعت: 11:45

بارون شدید و آخرین روزهای شهریور . چقدر دلگیره انگار غم میباره از آسمون. خدایا شکرت بابت همه ی شیرینی ها و تلخیهایی که حکمتشو فقط خود خود خودت میدونی ...

حس و حالم...
ما را در سایت حس و حالم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : daftarkhaterat97 بازدید : 40 تاريخ : جمعه 31 شهريور 1402 ساعت: 11:45

تقریبا دو روز پیش بود، دم صبح خواب عجیبی دیدم و وقتی بیدار شدم، حس خوبی نداشتم. ترسیده بودم. خوابم این بود: خواب دیدم روی بدن پسرم( قلب و سینه و شکم و...) دونه های بزرگی در اومده دونه های گوشتی و بزرگ اونقدر زیاد که بعضی جاها دونه ها دو تا دوتا روی هم بودن و همه فاصله ها رو پوشونده بودن مثل اینکه سوسیس رو قاچ قاچ کرده باشی حلقه حلقه روی هم تلنبار بود و وقتی دست زدم روش، پوسته نازکی بود که زیرش دقیقا مثل سوسیس و گوشتی بود...وقتی بیدهر شدم، ترسیدم.قرار بود اون روز برم مدرسه و باید پسرمو میبردم باشگاه. اما خیلی نگران بودم و همش میترسیدم اتفاقی برای پسرم بیفته. به خواهرم سپردم چند بار بره سر بزنه و خیالم راحت بشه .چون تعبیر خوابم زیاد جالب نبود. ولی سعی کردم مثبت فکر کنم و خوب تعبیر کنم. همون روز مادر شوهرم حالش به شدت بد شد و بردنش بیمارستان. حتی با انواع مسکّن هم نتونستن آرومش کنن و درد میکشید... بردنش بخش مراقبتهای ویژه و اجازه ملاقات هم نمیدادن.فکر میکردم با عمل کبد حالش خوب بشه و برگرده. دیشب هم عجیب بود. قسمت شیشه ای در قابلمه ام که ۱۱ ساله مداوم ازش استفاده کردم، یهو هزاران تکه شد... میگن دفع بلا بوده. نمیدونم ولی این چند روز اضطراب عجیبی توی دلم بود دوست داشتم به همسرم بگم بیشتر پیش مادرت باش ولی نمیتونستم حس بدی رو که تو دلمه بهش انتقال بدم دلم نمیومد حرف از مرگ بزنم و البته کاری هم از کسی ساخته نبود. ولی ای کاش ثانیه های آخر یه سری بهش میزدم شاید قوت قلبی بود و کمی حالش بهتر میشد.خلاصه اینکه امروز عصر حدود ۳ از بیمارستان زنگ زدن ولی صدا نمیومد.دوباره برادر همسرم زنگ زد و من فهمیدم اتفاقی که نباید افتاده و ... انا لله و انّا الیه راجعون... روح همه ی عزیزان شاد باشه. خدای حس و حالم...ادامه مطلب
ما را در سایت حس و حالم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : daftarkhaterat97 بازدید : 41 تاريخ : جمعه 17 شهريور 1402 ساعت: 1:04

دلتنگم. دلتنگ و بی قرار روزهای خوبی که مثل خواب سپری شد... حس و حالم...
ما را در سایت حس و حالم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : daftarkhaterat97 بازدید : 44 تاريخ : جمعه 17 شهريور 1402 ساعت: 1:04

با وجود اینکه دو بار تا الان پسرمو دکتر بردیم، باز امروز تب داشت و خوب نشده بود. تصمیم گرفتیم به مطب دیگه ای بریم و باز هم سرم و تزریق... امیدوارم دیگه خوب بشه. گلوش عفونت شدید داره و امروز با استامینوفن کمی تبش رو کنترل کردیم و دیدیم که باز یهو رفت ۳۹ به بالا. دیگه فعلا سرم زده و ظاهرا بهتره. اما باید رعایت کنه.در مطب یه خانم میانسال غرغرو اومده بود که تزریق داشت. خانم پرستار برای پیدا کردن رگش دوتا دستاشو سوراخ کرد اونم مدام غر میزد و داد و فریاد راه انداخته بود که شما بلد نیستین و ازین حرفا. منم دلم واسه اون دختر جوان سوخت و خیلی آروم زمزمه کردم: خوب پیش میاد دیگه. یهو خانمه بهم توپید که شما در جایگاهی نیستید که نظر بدید جای من نیستید و ازین حرفا. منم سکوت کردم و چیزی نگفتم.همسر شیرینکار من از طرف من عذر خواست و من بهش گفتم نباید اصلا عذرخواهی میکرد چون من حرف بدی نزدم فقط گفتم پیش میاد چون داشت با اون دختره بد حرف میزد و شلوغ راه انداخته بود. در ضمن نوزادی پسرم یادم اومد که برای پیدا کردن رگش دوتا دست و دوتاپاشو سوراخ کردن و آخرشم نتونستن رگ رو پیدا کنن و من با وجود اینکه برام سخت بود و اشک می ریختم، اما تحمل کردم. خلاصه اینکه از رفتار اون زن به اصطلاح شمالیها " جینجال " اصلا خوشم نیومد و تو دلم گفتم ایشاالله بدتر بشی با اون رفتار گند و عصبیت.امروز برای تعیین جا رفتم. مدرسه مورد نظر رو انتخاب کردم ولی قلبا دوست نداشتم اونجا رو انتخاب کنم و به خاطر شرایط و به اجبار اونجا رو انتخاب کردم. امیدوارم پشیمون نشم. حس و حالم...ادامه مطلب
ما را در سایت حس و حالم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : daftarkhaterat97 بازدید : 55 تاريخ : دوشنبه 6 شهريور 1402 ساعت: 23:43