شماره ۶۷

ساخت وبلاگ

دیر بود، ولی پا روی غرورم گذاشتم. روز تشییع جنازه موقعیت مناسبی نبود و نظر همسرم این بود که اون روز نیام تا کمی آرومتر بشن و تو موقعیت بهتری برم.صبر کردم تا روز سوم. با وجود اینکه برام خیلی سخت بود، دیگه خودمو برای هر برخوردی آماده کردم. چند ساعت قبل از مراسم، رفتم خونه مادر همسرم و به خانواده همسرم تسلیت گفتم.البته دیر بود ولی تنها کاری بود که ازم برمیومد. کاری که اونها هم میتونستن موقع مرگ پدرم انجام بدن و حتی تلفنی یه تسلیت کوتاه بگن. ولی این کارو نکردن. و میدونم خیلی سخت بود براشون، اما برخورد بدی باهام نداشتن و برای آرامش روح مامانشون بخشیدن. میدونم که رفتن الان من به اونجا هیچ فایده ای نداره و خودم هم عذاب وجدان دارم. اما همه شون میتونستن شرایطی فراهم بیارن که این اتفاق لااقل دو روز قبل از مرگ اون مرحوم اتفاق بیفته ولی با وجود اینکه مادر همسرم در زمان حیاتش راضی بود که به سمتم بیاد ولی غرورش اجازه نمیداد و دختراش هم همراهی نکردن. ولی بعدش مدام میگفتن که مامان شما رو خیلی دوست داشت و دائم از خوبیهایی که در حقش کردین میگفت و یاد آوری میکرد و پشیمونن از اینکه این لطف رو در حقش نکردن. امیدوارم کوتاهی منو ببخشه و حلالم کنه. لااقل الان که میبینه من چی کشیدم و بر من چه گذشت.

نگران سرگذشت خودمم.مخصوصا که یه فرزند بیشتر ندارم و معلوم نیست در پیری چی به سرم میاد. سعی کردم بد نباشم اما بد پیش اومد و بد شد. رفتن بزرگ خانواده خیلی سخته و جاش با هیچی پر نمیشه. این غم و اندوه در کنار هوای ابری و سکوت و ثانیه هایی که اصلا نمیگذره، خیلی فضا رو سنگین میکنه.

حس و حالم...
ما را در سایت حس و حالم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : daftarkhaterat97 بازدید : 35 تاريخ : جمعه 31 شهريور 1402 ساعت: 11:45