شماره ۷۱

ساخت وبلاگ

هی خانم ت ... فکر کردی ساده ام .نه گلم، شکستت میدم با جنگ نرم مثل خودت ...

ذهنم خسته ست. دوست دارم چند ماه مرخصی بگیرم و بخوابم و فکر نکنم. باید خودمو درگیر کاری غیر از شغلم کنم که اینقدر فک و وسواس نیاد سراغم و هی سخت بگیرم.

و اما از خونه ی مادر شوهر... چهلمشون تموم شد، ولی اهالی خونه همون طور که گفتم تصمیم دارن چراغ خونه رو روشن نگه دارن. شنبه و یکشنبه نوبت دو تا خواهرا و دوشنبه نوبت ماست. احتمالا سه شنبه و چهارشنبه هم نوبت ما و طبق معمول پنجشنبه و جمعه که راحت تره و آخر هفته نوبت جاری. اونم که معمولا آهر هفته ها میومد، برنامه اش به هم نمیخوره و طبق روال معمولش هست.

البته هنوز یکشنبه نشده امروزم خواهر شوهر کار داشت و نوبت رو سپرده به ما!!! کم گرفتاری داشتیم سرایداری خونه هم سپردن به ما. ضمن اینکه پول آب و برق و گاز و تلفن هم تقسیم بر ۴ میشه. ما که خونه مون همینجاست و ذینفع نیستیم و باید مخارج اسکان اونها رو هم تقبل کنیم. نمیدونم والا این چه تصمیم مسخره ایه وقتی مادرشون نیست، خودشونو مقید میدونن چراغ خونه رو روشن نگه دارن. اون موقعی که بود، ازین خبرا نبود. همش خودشونو درگیر و گرفتار زندگی نشون میدادن و فقط زنگ میزدن در صورتی که بچه هاشونم بزرگ بودن و توان مالی و جسمی سر زدن به مادرشونم داشتن. الان چه فایده ای داره؟ جز اینکه باز خودشونو راحت کنن و بار مسئولیت رو دوش شوهر من . حالا ۳تا چراغ خونه رو باید روشن نگه داریم. خونه خودمون، خونه باغ و خونه مادر همسرم. حالا کی میخواد پول این همه چراغو بده خدا داند... عذاب وجدان خودشونو میخوان با این کارا پوشش بدن. بدم میاد از افراط و تفریط این خونواده ی انتقاد ناپذیر. تازه یه چیز دیگه: قرار شده هربار هرکی بره خونه مادر شوهرم سهم غذاشو با خودش ببره!!! خوب تو خونه خودمون میخوریم چه کاریه آخه!!! حالا امیدوارم تازه تازه باشه و به مرور ازین حس و حال دربیان و یه فکر جدی تر کنن.

حس و حالم...
ما را در سایت حس و حالم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : daftarkhaterat97 بازدید : 33 تاريخ : سه شنبه 25 مهر 1402 ساعت: 15:41