پدر جان خداحافظ

ساخت وبلاگ

سلام...

نمی دونم قبلا در مورد بیماری پدرم چه قدر نوشتم. مدت زیادیه که ننوشتم و یادم نمیاد. پدر چند سال بود که با بیماری als درگیر بود.البته خیلی دیر تشخیص داده شد. نزدیک دوسال بود که روی تخت دراز کشیده بود و علاوه بر فلج کامل بدن و ضعیف شدن و تحلیل عضلاتش، نمیتونست خوب صحبت کنه و ریه هاش توان نفس کشیدنو نداشت. مدام از اکسیزن استفاده می کرد. کی فکر می کرد پدری که همیشه استوار و محکم بود و ورزش می کرد و بدنی قوی چون کوه داشت، یه روزی اون طور نحیف و لاغر بشه و کم کم آب بشه و بره... دلم براش تنگه و خیلی دلم می سوزه... سحرگاه روز سه شنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۰ ، روز عرفه، پدر ما رو تنها گذاشت و به دیار باقی رفت.

با وجود اینکه بیمار بود، وقتی می رفتیم خونه پدرم یه دلگرمی داشتیم که سایه ای بالای سرمون هست، چقدر با سکوتش گرما و شور زندگی رونق داشت، این روزها خونه پدریم خیلی سکوته انگار گنجشکها هم اوازشون قطع شده و یه سکوت غم انگیزی کل خونه رو فرا گرفته...

پدر چقدر دلمون برات تنگ شده. چقدر جات خالیه. با سکوتت هم پر از انرژی و پر از محبت بودی. جات خیلی خالیه. دلم خیلی گرفته. وقتی به جای خالی تختت نگاه می کنم، یادم میاد که با زبونی که یارای حرف زدنو ازت گرفته بود، باز هم وقتی صدات میزدیم، در جوابمون اسممونو با " جان " صدا میزدی. بابا دلم برای تعریف کردن قصه های کودکی از زبون شیرینت تنگ شده... اون قده مهربون بودی که حتی به فکر آب و غدای گنجشکا و پرنده ها و گربه های دور و برت هم بودی. چقدر کودکانو دوست داشتی و از ته دل بهشون محبت میکردی.... کاش میشد که تمام جهان رو داد و نگهت داشت که نری. گاهی عذاب وجدان میگیرم. میگم درسته که پزشکا گفتن " ای ال اس" درمان نداره. اما آیا ما هم کوتاهی کردیم؟ میشد بیشتر نگهت داشت؟ منو ببخش که همش درگیر زندگیم بودم کاش لحظه های بیشتری بهت سر میزدم... کاش قدرت بیشتری برای کمک بهت داشتم.

راستی بابا وقتی بچه بودم، یه بار گفتی همه ی ما یه روزی میمیریم. من گفتم حتی تو؟ تو گفتی حتی من. من خیلی ناراحت شدم و مدام داشتم فکر میکردم که نه من بدون پدر نمیتونم کنار بیام. تا اینکه یه طوری به زبون کودکانه حالیم کردی که میشه قلبت با باتری هم کار کنه و این یه روزنه امیدی تو قلبم بود. با خودم گفتم آخیش خیالم راحت شد... هر چقدر هم قیمتش باشه تهیه می کنم اگه بتونم با اون زنده نگهت دارم. فکر میکردم فقط وقتی که قلب بایسته مرگ اتفاق میفته.

پدر خوبم! خیلی زود ما رو تنها گذاشتی. کاش همونجوری زنده بودی مدتی بیشتر کنارمون بودی. دقیقا اوج بیماریت در زمان شیوع کرونا بود و ما از ترس اینکه کرونا نگیری چقدر با احتیاط میبردیمت مطب و دنبال کارای پزشکی. با ترس و لرز سر تا پاتو الکل میزدیم که مبادا کرونا زودتر از این بیماری از پا درت بیاره.

پدر مظلوم من! هنوز آوای دلنشینت و تصویر مهربون و پر از لبخندت تو قلبمه و حرفای پر از درست از یادم نمیره.

خیلی زحمت کشیدی که غیر از حلال برامون نیاری. خیلی رنج کشیدی .امید وارم بتونم باعث سربلندیت بشم و بتونم محبت هات رو جبران کنم. کاش بیشتر زنده بودی....

داغ پدر خیلی سخته. من قبلا داغ برادر دیدم اما داغ پدر خیلی سخت تره... پدرم ۱۴ سال از داغ برادر ۲۲ ساله ام سوخت و بازم ناشکر نبود. از درون داشت داغون میشد و بازم شکر میکرد. هر کی این نوشته رو میخونه، اگر پدر و مادر دارید، بیشتر قدرشو بدونید بیشتر بهشون سر بزنید.مراقبشون باشید و دوستشون داشته باشید...

حس و حالم...
ما را در سایت حس و حالم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : daftarkhaterat97 بازدید : 47 تاريخ : دوشنبه 7 فروردين 1402 ساعت: 18:19