امروز هم مدیر و هم معاون به دانش اموز تذکر دادن ک دیر اومدی.معاون هم گفت هی هرروز داری دیر میای زودتر پاشو دیگه
بعد ب چند نفر از بچه ها ک بعد من اومدن برگه تاخیر دادن
هرچی سعی میکنم مثبت اندیش باشم،میبینم ب زبان بی زبونی اشاره شون ب من بوده.
دیروز هم مربی بهداشت سه تا برگه ب ۳نفر داد چشامو ک تیز کردم دیدم درمورد پیشگیری از سرطانه و ازشون درحال خوندن اون برگه ها عکس گرفت.راستش حس میکنم ک ... چ بگم اخه.منم خیلی زودرنجم
ن از ترحم خوشم میاد و ن ازینکه کسی بخواد ب ادم بگه چطوری سرطان نگیر
تصمیم دارم یه بروشور درست کنم درمورد سرطان تیرویید و حالیشون کنم ک شاید به دلایلی باشه که اصلا دست خودمون نباشه.من غذاهای ناسالمی نخوردم .اتفاقا همیشه سعی کردم رعایت کنم.
مرغ محلی،سبزی محلی و ارگانیک ...
فقط استرس و فشار فکری زیاد داشتم و اینو نمیتونم نادید بگیرم.زندگی شاد و ادمایی ک دوستت داشته باشن و بهت ارامش بدن خیلی کمک میکنن ک روحیه ی شاد و پرنشاطی داشته باشیم. و من این خلا رو حس میکردم و راستش حتی انتظار سرطان رو داشتم.
این مسافت زیاد از خونه تا مدرسه و سخت گیریهای همسر و شکاک بودنش و بازجوییو سوال پیچ کردنش و اینکه همیشه مانع موفقیتم بود...
چی بگم؟نمیشه هر حرفیو هرجا زد. سرطان یعنی همین خفه خون گرفتنو تحمل کردنا.هیچ کسی درکم نمیکنه.سختیهای زندگی من فقط مال خودمه و کسی نمیتونه برام کاری کنه.حس میکنم همه چی گره خورده
دلم پر از حرفاییه که نمیشه جایی زد.
بعضی وقتا میگم کاش منم مثل بقیه راحت و سرسری فک میکردمو سخت نمیگرفتم...
حس و حالم...
برچسب : نویسنده : daftarkhaterat97 بازدید : 123