بوک

ساخت وبلاگ
بوک به زبان محلی میشه قیافه کردن تقریبا.الان مثلا بوک کرده.این رفتاراش رنجم میده منم مغرورم و تحمل میکنم همین جوری.

چون اشتباهی نکردم. یعنی نشده به سمت خواهر بزرگ و مادرش بره یا تماس داشته باشه رفتارش عوض نشه. اونقدرم به اونا تعصب داره که نمیخواد بپذیره عکس العملاش و رفتاراش فقط برگرفته از یه احساس قلبیه به خونوادش. از غصه هایی که تو دلم جمع شد سرطان گرفتم و تقریبا درمان شدم ولی آقا بازم عبرت نگرفته. نمیدونم شاید من آدم بدیمو خودم خبر ندارم.

گاهی حاله و گاهی بی حال.الان بره پیش مادرش خنده از لباش وامیشه.

خوبه که من دارم بخاطر بچه ام تحملش می کنم.یه خورده مارو این ور اونور میبره منت میزاره میگه بخاطر بیماریت دارم تحملت میکنم. نمیدونم چرا اینهمه ظلمو بی رحمی در حقم میشه آخرش منت هم سرم گذاشته میشه. 

دلم به پسرم خوشه فقط همین.اونم میدونم وقتی بزرگ شد وفادارم نیست. از وقتی که ازدواج کردم فقط خونواده اش دارن برامون تصمیم میگیرن و درمورد اون جاریم کاملا آزادش گذاشتن.این یعنی اینکه میفهمن دخالت کردن بده ولی نمیدونم چرا نمیفهمن منم حساسمو ناراحت میشم‌

فرق میذارن .پرش میکنن .البته نه به صورت تابلو.از خوبیهای جاری پیشش میگن و بدیهای برادر شوهره رو بزرگ میکنن.اونم میاد خونه همه رو سرم میکوبه.

مرد به این سنو سال ندیدم که اینقد تابع نظرات مادزش و خواهرش باشه. والده چند وقتی رفته خونه جاری بمونه.برگشتنی ازونجا با همسرم که میاد تمام ماجراهای خصوصی خونه ی اونا (البته به نحوی که به ضرر من باشه و همسرم احساس کنه در حقم زیادی مایه گذاشته ) تحویل میشه به همسرم.بعد هر بار یکی ازون موارد تو خونه ما بررسی میشه و موجب بحثو دعوا

مثلا اگه ما تا سر کوچه رفته باشیم به گوش جاری میرسه.بعد اون مادرشوهره را با شربتو پذیرایی خام میکنه که شوهرم منو جایی نمیبره برادرشوهرم همش جاریو میبره بیرون. بعد والده میاد همینو انتقال میده به همسرم و اونم احساس میکنه زیادی وقت گذاشته واسه ما و هی منت میزاره

صبح رفته سرکار تا الان یه زنگی نزده که لا اقل با پسرش صحبت کنه

منم تماس نمیگیرم و تحمل میکنم چون عمدا این کارو کرده منم نباید پیشدستی کنم چون خطایی نکردم.

تا دیروز آقا خوب و شاد و نرمال بود. تا غروب که خواهرش زنگ زد. البته یه چیز دیگه رو بهونه این کارش قرار داده و الکی ریزه گیری میکنه اما من میدونم که تحت تاثیر خواهرشه‌

راستش من اوایل رفتارم با خونواده اش بهتر بود ولی یه سری فرقو تبعیض ازشون دیدم که زیاد تمایل ندارم باهاشون نزدیک باشم.همین رنجشها منو دچار سرطان کرد.نمیبخشمششون.از همون روز اول همش جاری رو ب رخم میکشیدن و نازشو میکشیدن و کوچکترین حرکتی نمیکردن که آب تو دلش تکون بخوره و برنجه ولی درمورد من طوری رفتار کردن که احساس کنم همه ی زحمات اونا باید دغدغه ی شوهرم باشه و اونا هیچ مسئولیتی نداشته باشن.

محل کار من تا خونم ۳۰ کیلومتر فاصله داره و همینطور محل کار همسرم.

اون جاریه راحتو بی خیال داره زندگیشو میکنه‌.هرچی سعی میزنم که خونمون ی محله ی دیگه بشه والده سنگ میندازه.فقط بخودش فکر میکنه میگه من همین شهرو دوس دارم.در صورتی که بیشتر اوقاتو داره خونه ی اون سه تا بچه اش که در سی کیلومتری هستن زندگی میکنه.باز میگه اینجا رو دوس دارم.

پیرزنی خودخواه و نادان که حاضره ما به عذاب بیفتیم و فقط خواسته ی خودش اجابت بشه.ازین رفتو امد به محل کار و در کنارش اینهمه ناملایمتیها خسته شدم. و ازینهمه تبعیض.ولی آدم به کی بگه؟چه راه حلی از کی برمیاد؟

 

حس و حالم...
ما را در سایت حس و حالم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : daftarkhaterat97 بازدید : 164 تاريخ : شنبه 27 بهمن 1397 ساعت: 19:36